سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دیگه تنهای تنهاشدم

یک روز،دوروز،سه روز....

روزهاهمچنان درگذرند!دیگرازروزوهفته گذشته است.الان یک ماه است که تنهایی بامن عجین شده است...!یک ماه است ازپیش من رفته ای...

بابای خوب من!

امروزیک ماه تمام است که ازمن دوری!مگر نه اینکه گفتی دنیاجنگل خوفناکی است مملو از گرگان درنده؟پس چطورتوانستی که آهوبچه خودرادرمیان این گرگان درنده وترسناک تنهابگذاری؟؟؟؟

الان یک ماه است که ازنبودت میگذرد.نبودت بابا؟؟؟؟!نبودت؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نه،،،هرگزنمیتوانم نداشتن وجودت رادرکنارم باورکنم!

بابای خوب من!

خودت بگو. من چگونه نبوددست نوازشت راباورکنم؟چگونه باورکنم آن لبخندزیبایت را دیگرهرگزنخواهم دید؟!!!

پدرم!سنگ صبورلحظه های دلتنگی من!

میدانی؟دیگرتاابدحرفهای نگفته ام رادرگورستان دلم دفن خواهم کرد!

تو که نباشی پدرم،گوشی برای شنیدن حرفهای من نخواهدبود....

بابای مهربان من!

خبرنداری که یک ماه است دخترکت درفراق تو همچون شمع،میسوزدوآب میشود!

پدرم!

بی خبری!بی خبرازتمام دردهایی که کشیدم!!!بی خبرازقلبی که بارفتنت ازجاکندی وبردی!ازهمه جابی خبری بابا!!!

و نمیدانم که تو، خود،ازاین بی خبری، باخبری؟؟؟؟!!

تورادوست میدارم پدر؛برای همیشه.

اما.......

               نبودت راچگونه باورتوانم کرد؟!!.....


نوشته شده در جمعه 91/9/24ساعت 5:48 عصر توسط زهراایرانی نظرات ( )


قالب جدید وبلاگ پیجک دات نت